دندان هایش را به هم می ساید ://

شتر ملکه الیزابت تو این هوا زیر سایه بون نشسته و داره آب پرتغال  نوش جان میکنه (( کوفتش شه :/ )) اونوخ من بیچاره باید ساعت 3 ظهر برم کلاس زبان :/ ینی شت به این زندگی ( سرش را به کیبورد می کوبد. )

۱۳:۱۱

من فلک زده و دختر دایی ://

بدبختی از اونجا شروع شد که خواهرم 61 کنکور ریاضی شد و منم که سمپادی بودم انتظارا ازم بالا رفتو کل خونواده و محل منو الان یه دکتر میبینن غافل ازینکه این پسر برخلاف سالای پیش اصن حس درس خوندنش نمیاد ://

دو ساعت پیش بود که دخی داییم ( از خواهرم بهم نزدیکتر) تل بهم پی ام داد که درس میخونی یا ن تنبل خان ؟ و منم فی الحال با یه حرف قاطعانه جوابشو دادم  که ن :// و ازونجایی که اونم تیزهوشان درس میخونده و از بچگی بهم مشاوره  داده شروع کرد صحبتو کلی منو به راه راست هدایت کرد که بشین بخون بچه تو درست خوبه ، 5 سال شده تو این مدرسه لنتی عین خر خوندی حالا نخوندنت گرفته بز نفهم ، صب کن از مسافرت بیام حالیت میکنم (یکمم فحش داد که نمیگم دگ).

راستش من از تهدیداش عین چی میترسم ( حالانپرسین عین چی :/ ) و  واسه اینکه خودمو ازین مهلکه بسی خوفناک نجات بدم گفتم : من غلط کنم دیگه نخونم از فردا ساعت 4 صب شروع میکنم به خوندن  فق تو که بهم نمیزنی ن جانا؟؟  اونم با  با یه ایموجی خنده گفت : نه خلم تو بخون واست یه سوغاتی خوبم میارم . فک میکنین تو اون لحظه چیکار کردم ؟ عادیه که در این مواقع عین دخترا جیغ میکشم ومامانمم با یه جمله : درد چته تو باز قلبم ریخت روانی منو آروم میکنه :)) .

 پ.ن: کم پیدا میشه ازین دخترا پس خواهرم حجابت  :))

۲۲:۰۱

درمون هر دردی لنتی ترین :)

تنها چیزی که الان میتونه خوبم کنه یه بغله .ازوناش که اینقد فشارت میده تا له شی :* ینی له لهااااااا....

میگم کاش یه جایی بود پول میدادی بغل میدادن.میرفتی داخل میگفتی همون همیشگی  ( خنده ای شیطانی بر لب هایش حک می شود.)

پ.ن: کلا آدم طمع کاری نیستم واس همین یه دونم کافیه عاااااا !!!! فق یه دونه :(

 

۲۱:۱۳

لجم میگیرد (:

از اینکه اندازه ی هیچ کدام از شما خوب نمی نویسم، لجم میگیرد. از اینکه مجبورم مدام به تک تک تان لبخند بزنم و هیچ وقت نمی توانم جواب دندان شکنی به بعضی هایتان بدهم، بیشتر لجم میگیرد. از اینکه گاهی وقت ها حوصله سر بر می شوم هم لجم میگیرد. از اینکه گاهی دلم بیشتر از هر وقت دیگری پر شده است ولی نمی توانم بنویسم لجم میگیرد. از اینکه اینجا اینقدر برای من مهم شده است ولی برای هیچ کدام شما مهم نیست، هم لجم میگیرد. از اینکه دوستتان دارم ولی نمیتوانم بگویم، هم لجم میگیرد. از اینکه نمی توانم هر وقت دلم خواست پست بگذارم و هر چیزی که دلم خواست توش بچپانم، بیشتر لجم میگیرد .از اینکه آدم بی اراده نه ولی کم اراده ای هستم خیلی خیلی لجم میگیرد.ازینکه شب ها با گریه خوابم میبرد هم لجم میگیرد. ازینکه دیگر به خدا نزدیک نیستم ...ازینکه مثل بچگی هایم انسان خوبی نیستم ...ازینکه بعضی وقت ها آرزوی مرگ میکنم ... ازینکه برای پدر و مادرم مثل بچه های دیگر نیستم یعنی مثل آنها خوشحالشان نمیکنم هم لجم میگیرد ... ز مرگ میترسم نه از حقیقت مرگ بلکه ازینکه آن دنیا هم لجم بگیرد... 

۲۲:۴۸
Designed By Erfan Powered by Bayan